گوناگون

انقلاب داده‌ها از زبان تحلیلگر سابق لیورپول؛

آیا تحلیل‌های آماری جذابیت فوتبال را از بین می‌برد؟

آیا تحلیل‌های آماری جذابیت فوتبال را از بین می‌برد؟

این روزها صحبت از غلبه فوتبال ماشینی بر فوتبال غریزی بیش از پیش شده است و گناه را به گردن تحلیل آماری و داده‌ها می‌اندازند، اما این موضوع چقدر درست است؟

تحریریه پارسینه- حامد کشاورز: انقلاب تحلیلی طی چند دهه گذشته ورزش آمریکا را متحول کرده است. نخستین ورزشی که این تغییر را احساس کرد بیسبال بود. کتاب پرفروش «مانی‌بال» اثر مایکل لوئیس که در سال ۲۰۰۳ منتشر شد و موفقیت تیم اوکلند اتلتیکس با بودجه محدود را بررسی کرد، موجب محبوبیت این ایده شد که تیم‌ها می‌توانند مزایای پنهانی را در داده‌ها بیابند. این رویکرد مبتنی بر داده‌ها در ساختن تیم و هدایت بازیکنان فراتر از بیسبال رفته است. در بسکتبال، پرتاب سه‌امتیازی به دلیل تحلیل‌های عددی ارزش مکانی که توپ از آن پرتاب می‌شود، مورد توجه قرار گرفته است. مربیان فوتبال آمریکایی نیز که معمولاً به ریسک‌گریزی شهرت دارند، در مواقعی ریسک می‌کنند و در حملات چهارم پیش می‌روند چون داده‌ها نشان می‌دهند که ارزش این ریسک را دارد.

از آن سو، فوتبال که یک ورزش جهانی است، در پذیرش رویکرد «مانیبال» کمی جا مانده است. دشواری‌های کمی‌سازی این ورزش پرجنب و جوش همراه با موانع سنتی، دلیلی است که این روش تحلیلی دیرتر روی فوتبال اثر گذاشت.

یکی از اولین باشگاه‌های بزرگی که به این حرکت پیوست، لیورپول انگلیس بود. در سال ۲۰۱۰، این تیم توسط «گروه فنوی اسپورتس» به رهبری جان هنری که مالک تیم بیسبال رد ساکس بوستون است، خریداری شد. هنری که با رد ساکس، از بیل جیمز، پدر تحلیل آماری ورزشی، به عنوان مشاور بهره برده بود و از این طریق قهرمانی‌هایی را به دست آورده بود، قصد داشت همین رویکرد داده‌محور را در لیورپول نیز به کار بگیرد.

در سال ۲۰۱۲، تیم لیورپول «ایان گراهام» را به عنوان مدیر پژوهش استخدام کرد. گراهام که دارای دکترای فیزیک از دانشگاه کمبریج بود، در یک شرکت مشاوره فعالیت داشت و برای تیم تاتنهام و همچنین برخی بنگاه‌های شرط‌بندی پژوهش‌های تحلیلی انجام می‌داد. گراهام که خود طرفدار لیورپول بود، نخستین دپارتمان تحلیل درون باشگاهی را در لیگ برتر ایجاد کرد و در تیم رهبری که منجر به قهرمانی‌های لیگ برتر و لیگ قهرمانان اروپا با مربی یورگن کلوپ شد، نقش کلیدی داشت. او در سال ۲۰۲۳ لیورپول را ترک کرد و یک کسب‌وکار مشاوره‌ای به نام «لودوناتیکس» راه‌اندازی کرد که به ارزیابی‌های آماری مشابهی که در لیورپول ارائه می‌داد، می‌پردازد.

اخیراً او کتابی به نام «چگونه لیگ برتر را ببریم: داستان پشت پرده انقلاب داده در فوتبال» را منتشر کرده است. در این کتاب، او داستان‌هایی از نحوه به کارگیری پژوهش‌هایش در لیورپول - از جمله برخی از نبردها با مربیان سرسخت - را به اشتراک گذاشته و چگونگی تکامل استفاده از تحلیل در فوتبال را توضیح می‌دهد. این کتاب برای علاقه‌مندان به ورزش و داده‌ها (و به ویژه طرفداران لیورپول) خواندنی و جذاب است. من، برایان اوکیف، از مجله اسکوایر با گراهام گفتگو کردم تا بیشتر درباره تحلیل‌ها و نقش آنها در فوتبال بدانم و همچنین دیدگاه او را درباره ارزشمندترین بازیکن لیگ برتر و پیش‌بینی‌اش درباره قهرمانی احتمالی منچستر سیتی در پنجمین فصل پیاپی بدانم. این گفتگو برای مختصر و روان‌تر شدن ویرایش شده است.

ایسکوایر: به نظر می‌رسد تحلیل داده می‌تواند مزیت بزرگی برای باشگاه‌های بزرگ فوتبالی مانند لیورپول یا حتی شما به عنوان مشاور ایجاد کند. چرا تصمیم گرفتید کتابی بنویسید و نوری بر این فرایند بیفکنید؟

ایان گراهام: بله، سوال خوبی است. فکر می‌کنم دو دلیل اصلی وجود دارد. وقتی برای یک باشگاه کار می‌کنید، اجازه ندارید درباره کارهای خود با رسانه‌ها صحبت کنید. بندی در قراردادم بود که می‌گفت نباید با رسانه‌ها صحبت کنید مگر این که به‌طور صریح اجازه داده شود. پس از ترک باشگاه، این فرصتی بود تا به طرفداران – خود من هم طرفدار لیورپول هستم – نگاهی به فرایند تصمیم‌گیری و تفکرات پشت آن بدهم تا به طرفدارانی که مثلا می‌گویند «آنها چه غلطی می کنند؟ چرا با این بازیکن قرارداد امضا نمی‌کنند؟» نشان دهم که فرآیندهای فکری چگونه است و گاهی اوقات نخریدن یک بازیکن، به جای خرید اشتباه، تصمیم درستی است.

دلیل دوم این بود که، در بیسبال، «مانی‌بال» اکنون ۲۰ ساله است و تحلیل‌ها در این ورزش بسیار پیشرفت کرده است و همه آن را درک می‌کنند. اما فوتبال حداقل ده تا بیست سال از بیسبال عقب است و تحلیل در این ورزش بسیار دشوارتر است. بیسبال یک ورزش ساده‌تر است که به راحتی می‌توان آن را به آمار و تحلیل تبدیل کرد. می‌خواستم به طرفداران نشان دهم که این تحلیل‌ها به طریقی قابل درک است و آن را از لایه رمز و راز و اصطلاحات فنی جدا کنم.

به نظر شما، تحلیل‌ها امروز در مقایسه با پنج سال پیش یا سال ۲۰۱۲، وقتی شما در لیورپول شروع کردید، چقدر در لیگ برتر مورد استفاده قرار می‌گیرند؟

در سال ۲۰۱۲، هیچ کس داخل خود باشگاه و به طور جدی از تحلیل استفاده نمی‌کرد. امروز اکثر باشگاه‌های بزرگ یک بخش داده دارند. تفاوت در این است که چه کسی از آن به درستی استفاده می‌کند و چه کسی نمی‌کند. آرسنال از داده‌ها خوب استفاده می‌کند. منچسترسیتی هم فکر می‌کنم دپارتمان واقعا خوبی در زمینه داده دارند. مطمئن نیستم که آنها چطور روی منچسترسیتی اثر می‌گذارند، اما قطعا روی دیگر تیم‌های هم‌گروه سیتی اثر دارند.

How to Win the Premier League- cover

و سپس دو باشگاه بزرگ دیگری که در کتابم درباره آن‌ها صحبت کردم و فکر می‌کنم آموزنده هستند – چرا که آن‌ها در سال ۲۰۱۲ در لیگ برتر حضور نداشتند و در دسته سوم بودند - برایتون و برنتفورد هستند. دلیل استفاده آن‌ها از تحلیل داده، این است که مالکانشان در شرطبندی ورزشی حضور دارند و اصرار دارند که همه چیز با این روش انجام شود. واقعاً نیاز به افراد باهوش دارید. باید مطمئن شوید مدل‌هایی که برای درک کیفیت بازیکنان توسعه می‌دهید، مدل‌های خوب و پیش‌بینی‌کننده هستند. اما این پیاده‌سازی است که تفاوت ایجاد می‌کند. سه باشگاه - لیورپول، برنتفورد، و برایتون - که واقعاً این رویکرد را پذیرفتند، به این دلیل بود که مالک باشگاه می‌گوید «باید همه کارها را به این شیوه انجام دهید.»

در آمریکا، شاهد بودیم که تحلیل داده نه تنها ارزش بازیکنان را در لیگ‌ها تغییر داده، بلکه نحوه بازی تیم‌ها را نیز تحت تأثیر قرار داده است. مثلاً پس از کتاب «مانیبال» در بیسبال تأکید زیادی بر نرخ روی بیس بودن قرار گرفت. بسکتبال به شدت به سمت پرتاب‌های سه امتیازی و تلاش برای دانک تغییر کرده است. در کتاب، تمرکز زیادی بر ارزش بازی تهاجمی در فوتبال و اینکه شوت‌ها از کجای زمین باارزش‌تر هستند، گذاشته شده. اما آیا تاکنون این نوع تحلیل به طور گسترده‌ای به استراتژی‌های میدانی تبدیل شده‌اند؟

در ابعاد کوچکتر، بله. اما تفاوت‌ها بسیار کمتر از ورزش‌های آمریکایی است که شما ذکر کردید. بخشی از این امر به دلیل سختی تحلیل این بازی در مقایسه با ورزش‌های دیگر است. بیسبال مجموعه‌ای از رویارویی‌های یک به یک است که می‌توانید تاثیرات آن را با دقت اندازه‌گیری کنید. همچنین می‌توانید بگویید که «آیا این پرتاب خوب بود؟ آیا ضربه خوب بود؟ بازیکن خوش‌شانس بود؟» چون می‌توانید مسیر پرتاب را مشاهده کنید و غیره. اما در فوتبال، این مسائل دشوار است. می‌توانید امروز چیزی درباره گزینه‌هایی که یک بازیکن داشت بگویید. آیا او گزینه درست را انتخاب کرد و آن را به درستی اجرا کرد؟ آیا مشکل تصمیم‌گیری دارد یا مشکل اجرا؟ فکر نمی‌کنم تاکنون تغییر زیادی در تاکتیک‌ها به وجود آمده باشد. فکر می‌کنم این گام بعدی در تحلیل فوتبال است. این حوزه هنوز در اختیار مربی است و به درستی در اختیار مربی است، زیرا حل این مشکل بسیار دشوار است.

وقتی مایکل لوئیس کتاب «سمت کور» The Blind Side را نوشت، به بررسی اثرات اقتصادی تبدیل شدن فوتبال آمریکایی به بازی‌ای که عمدتاً با پاسکاری همراه است، پرداخت. از این رو، بازیکن کوارتر‌بک ارزشمندترین بازیکن شد و ارزش بازیکن سمت چپ که از کوارتر‌بک محافظت می‌کند نیز به شدت افزایش یافت. آیا تحلیل داده‌ها در فوتبال ارزش اقتصادی پست‌ها را به شیوه‌ای مشابه تغییر داده است؟ چه کسی ارزشمندترین بازیکن زمین است؟ آیا این تغییر کرده است؟

بله، تغییر کرده است، اما ترتیب ارزش‌ها هنوز همان است. بنابراین مهاجمان بهترین و ارزشمندترین بازیکنان هستند و این ارزش‌گذاری تا عقب زمین برمی‌گردد. هرچه بیشتر به عقب زمین و به کناره‌ها بروید، ارزش بازیکن‌ها کمتر می‌شود. و اگر با بسیاری از بازیکنان حرفه‌ای صحبت کنید، متوجه می‌شوید که اکثر مدافعان مرکزی و کناری در دوران نوجوانی به عنوان مهاجم نوک بازی می‌کردند، زیرا بهترین بازیکن تیم خود بودند تا اینکه در سنین ۱۶ یا ۱۷ سالگی به یک آکادمی بزرگ پیوستند. وقتی به سطح بالاتری می‌رسید و دیگر بهترین بازیکن نیستید، بسته به کیفیت بازیتان به عقب یا به کناره‌های زمین منتقل می‌شوید.

در گذشته، مهاجمان بیش از حد ارزش‌گذاری می‌شدند و فکر می‌کنم اکنون اصلاح شده است. اما آن‌ها همچنان ارزشمندترین بازیکنان هستند، زیرا حمله کردن یک مهارت بسیار فردی‌تر نسبت به دفاع کردن است. این موضوع برای تحلیل داده‌ها چالش‌برانگیز است، زیرا زمانی که یک واحد دفاعی عملکرد مناسبی ندارد، همیشه می‌خواهیم بپرسیم، چطور می‌توانیم مدافعان را بابت موقعیتی که ایجاد شده یا جلوگیری شده است، تنبیه یا تشویق کنیم؟ کار تیمی در دفاع نقش بزرگی دارد و به همین دلیل ارزیابی آن دشوار است. از طرفی اگر بازیکنی مثل کیلیان امباپه یا محمد صلاح بتواند به تنهایی موقعیت ایجاد کند، می‌توانید بگویید که این بازیکن ۱۰۰ درصد آن موقعیت را خودش ایجاد کرده است.

جایی که تغییراتی رخ داده است، مراحلی است که در آن گام نهایی اغلب اوقات مهم‌ترین گام نیست. در روزهای اولیه تحلیل داده در فوتبال، اطلاعات زیادی در دسترس نبود. شوت‌ها مهم‌ترین بخش داده‌های موجود بودند، بنابراین بازیکنانی که تعداد شوت‌های زیادی می‌زدند بسیار باارزش تلقی می‌شدند. اما در این مورد هم اصلاحاتی صورت گرفته، زیرا متوجه شده‌اند که بازیکنی که فقط می‌تواند فرصت‌ها را به ثمر برساند و قادر به خلق آن‌ها برای خود نیست، ارزش کمتری دارد.

صلاح نمونه‌ای از بازیکنی است که می‌تواند برای خودش موقعیت ایجاد کند. او نه تنها می‌تواند از موقعیت‌ها استفاده کند، بلکه می‌تواند آن‌ها را برای خودش و برای دیگران نیز خلق کند. مهاجمان تک‌بعدی که فقط تمام‌کننده هستند، به‌تدریج به عنوان بازیکنان کم ارزش‌تر شناخته می‌شوند، زیرا اگر آنها در تیمی قرار دهید که نمی‌تواند برایشان موقعیت‌سازی کند، تأثیرشان بسیار کمتر خواهد بود. اما اگر صلاح را در تیمی قرار دهید که نمی‌تواند موقعیت‌سازی کند، مشکلی نیست. او در تیم ضعیف‌تر به خوبی تیم قوی نخواهد بود، اما همچنان می‌تواند موقعیت‌های خودش را خلق کند و برای دیگران نیز موقعیت‌سازی کند.

خوب به نظر تو ارزشمندترین بازیکن لیگ برتر اکنون کیست؟ ارلینگ هالند از منچستر سیتی انگار هر بازی هتریک می‌کند. برای بسیاری از افراد جواب مشخص او است، اما او بیشتر شبیه ماشین گلزنی تک بعدی است، درست است؟

هالند نمونه‌ای از بازیکنی است که «تنها کارش گلزنی است.» اما او به قدری در این کار ماهر است که در دسته‌بندی متفاوتی نسبت به سایر مهاجمان لیگ برتر قرار می‌گیرد. این نوع استعداد استثنایی سال‌هاست که دیده نشده؛ هرچند استعداد او تک‌بعدی است. برای اکثر بازیکنان، چنین تک‌بعدی بودن مشکل‌ساز می‌شود ، اما او در گلزنی فوق‌العاده عمل می‌کند. او به ندرت توپ را لمس می‌کند؛ فقط گل می‌زند. نیازی به ایجاد فرصت‌های زیاد برای او نیست. اگر سه موقعیت برایش فراهم کنید، احتمالاً یک گل به ثمر می‌رساند. این امر درباره مهاجمان خیلی خوب هم صادق نیست، اما درباره هالند صدق می‌کند.

erling-haaland-of-manchester-city

فکر می‌کنم بازیکنانی که توانایی انجام چند کار را دارند ارزش بیشتری دارند. کوین دی بروینه به خاطر سنش در حال حاضر ارزشمندترین بازیکن نیست، اما اگر به تأثیر او نگاه کنید، او توانایی انجام هر کاری را دارد. صلاح نیز در پستی دیگر به همین دلیل بازیکنی چندبُعدی است. من طرفدار آرسنال نیستم، اما بوکایو ساکا را به دلیل مشابهی دوست دارم. من از «تهدید سه‌گانه» صحبت می‌کنم و در ساکا شباهت‌هایی به صلاح و سادیو مانه می‌بینم. نمی‌توانید پیش‌بینی کنید چه می‌کند؛ او می‌تواند سرتوپ بزند و شوت کند، سانتر کند، یا دریبل کند. دفاع کردن در برابر بازیکنی به این شکل چندبُعدی، بسیار دشوار است. ساکا بسیار جوان است. بنابراین، اگر به ارزشی که او طی پنج سال آینده برای آرسنال به ارمغان می‌آورد نگاه کنید، او را یکی از ارزشمندترین بازیکنان لیگ برتر می‌دانم.

مدیر برنامه‌های ساکا از تحلیل شما درباره ارزش آینده او خوشش خواهد آمد. صحبت درباره منچسترسیتی است، آن‌ها از پشتوانه مالی عظیمی از سوی مالکینشان در ابوظبی برخوردارند - که به شدت بحث‌برانگیز است. آن‌ها بازیکنان فوق‌العاده‌ای می‌خرند و شاید بهترین سرمربی جهان را هم داشته باشند. اما از دیدگاه تحلیلی، چه چیزی به منچسترسیتی برتری می‌دهد؟ آیا صرفاً این است که در هر پست بازیکنان عالی دارند؟

عامل تعیین‌کننده در موفقیت یک تیم این است که آیا بازیکنان عالی دارید یا نه؟ عوامل دیگر می‌توانند این موفقیت را مختل کنند. مثلاً اگر سرمربی‌ای داشته باشید که فقط سبک دفاعی بازی کند، حتی اگر بهترین بازیکنان را هم داشته باشید، احتمال قهرمانی شما در لیگ پایین است. اما اگر از من بپرسید «از یک تیم چه می‌خواهید؟ بهترین مربی را می‌خواهید یا بهترین بازیکنان را یا یک سبک جدید تاکتیکی؟ یا اینکه بهترین تیم پزشکی را می‌خواهید تا بازیکنانتان همیشه آماده باشند؟» من بازیکنان را می‌خواهم. اگر ده امتیاز به من بدهید تا به جنبه‌های مختلف باشگاه تخصیص بدهم، نُه امتیاز را به بازیکنان می‌دهم و یک امتیاز به مربی. شاید هشت و نیم به بازیکنان و یک و نیم امتیاز به بقیه چیزهایی که باشگاه انجام می‌دهد.

با این اوصاف، آنها موفقیت خود را به حداکثر رسانده‌اند، چون رویکرد پپ گواردیولا شانس برد در هر بازی را به بیشترین حد ممکن می‌رساند. این یک رویکرد بسیار غیرمعمول است، و فکر می‌کنم بستگی به این دارد که بازیکنان کلاس جهانی در هر پست داشته باشید. و نه فقط بازیکنان کلاس جهانی، بلکه بازیکنان کلاس جهانی که از نوع خاصی هستند و می‌توانند مالکیت توپ را حفظ کنند. چیزی که هالند را شگفت‌انگیز می‌کند این است که او از آن دسته بازیکنانی نیست که بتواند توپ را نگه دارد و فقط به چرخش توپ در زمین کمک می‌کند. هالند آن‌قدر خوب است که فکر می‌کنم حاضرند تنها با ۹ بازیکن در زمین بازی کنند و هالند فقط برای گل زدن هست. اما تغییر تاکتیکی آن‌ها این است که زنجیره‌های بسیار طولانی از حفظ توپ دارند، بسیار طولانی‌تر از هر تیم دیگری در لیگ. ایده این است که توپ را از شما دور نگه می‌داریم. این یک استراتژی دفاعی بسیار خوب است که توپ همیشه در اختیار شما باشد، اما نیاز به بازیکنانی با استعداد خارق‌العاده دارد. نگه داشتن توپ در نیمه حریف کار سختی است.

نمی‌دانم که آیا این کار را آگاهانه انجام می‌دهند یا پپ فقط به‌طور غریزی به این راه‌حل رسیده، اما این راه‌حل درستی است؛ این که فقط حریف را به این طرف و آن طرف می‌کشند. و باز هم نیاز به بازیکنانی با استعداد خارق‌العاده دارید تا در فضاهای تنگ پاس بدهند و حرکت کنند. آن‌ها حریف را به این طرف و آن طرف می‌کشند تا اشتباهی رخ دهد یا فضای کوچکی ایجاد شود. و آن موقع است که بعد از بیست پاس، حالا می‌خواهیم شانس گل‌زنی ایجاد کنیم. پس، شوت‌هایی با کیفیت بسیار بالا به دست می‌آورند.

 

چلسی در دو سال اخیر بیش از یک میلیارد دلار در بازار نقل و انتقالات هزینه کرده است. تنها تعداد بازیکنان سطح بالا که آن‌ها جذب کرده‌اند، شگفت‌انگیز است. از نگاه تو به عنوان کسی که این کار را به عنوان حرفه انجام داده‌، بازیکنان را ارزیابی کرده‌ و برای پنجره‌های نقل و انتقالات آماده‌ کرده، استراتژی مالکان چلسی چگونه است؟ آیا انسجام بیشتری نسبت به چیزی که از بیرون به نظر می‌رسد دارد؟

سخت است که بگوییم منسجم است، اما می‌توانم هم مزایا و هم معایب را ببینم. و حدس می‌زنم که آن‌ها مزایا را بیشتر و معایب را کمتر از چیزی که من ارزیابی می‌کنم سنجیده‌اند. از جنبه مثبت، اولین کاری که کردند مهندسی مالی از طریق قراردادهای بلندمدت بود. و دوم اینکه متوجه شدند که بازیکنان آکادمی در بازار نقل و انتقالات سود خالص هستند، و چلسی تعداد زیادی بازیکن آکادمی با کیفیت دارد. این مبلغ هنگفتی بود که می‌شد برای ارتقای ترکیب تیم هزینه کرد. فکر می‌کنم باید به هزینه خالص هم نگاه کرد. هزینه ناخالص چلسی فوق‌العاده است و هرگز چیزی شبیه به آن ندیده‌ایم، اما آن‌ها بخش زیادی از این پول را از طریق فروش جبران کرده‌اند. هزینه خالص همچنان بسیار بالاست، اما به‌اندازه هزینه ناخالص به‌نظر نمی‌رسد.

قسمت دوم مزایا این است که چلسی تعداد زیادی از با استعدادترین بازیکنان جوان جهان را به دست آورده است. و اگر آن بازیکنان منحنی رشد معمولی را دنبال کنند، طی سه سال آینده تعداد زیادی از بهترین بازیکنان جهان را خواهند داشت. آن‌ها بیست و هفت ساله خواهند بود، نه بیست و دو یا بیست و سه ساله یا هرچیزی که الان هستند. حالا، از طرف دیگر باید یک تیم را مدیریت کنید. شما تنها می‌توانید یازده بازیکن را در یک بازی به میدان بفرستید. و فکر می‌کنم این همان چیزی است که بیشترین وزن را به آن می‌دهم. این نقطه ضعف برای من سنگین‌تر از مزایا است. بازیکنان فقط در صورتی به سطح جهانی می‌رسند که بازی کنند و دقایق بازی مناسبی هم داشته باشند. اگر قرار باشد بهترین بازیکن شوید، باید در برابر بهترین بازیکنان بازی کنید. پس آن‌ها تعداد زیادی بازیکن دارند که بازی نخواهند کرد. یا ممکن است به صورت قرضی بروند، اما در آن صورت کنترل کمتری بر روی دقایق بازی آن‌ها خواهید داشت.

در روی دیگر سکه، تیم سابق شما، لیورپول، قرار دارد. آن‌ها در پنجره نقل و انتقالات تابستانی بسیار کم خرج کردند، که باعث شد بسیاری از هواداران ناراضی شوند. مدیر ورزشی و سرمربی گفته‌اند که پیدا کردن بازیکنانی که تیم را بهبود بخشند سخت است. اما دو سوال در این باره دارم. اول اینکه، شما می‌خواهید بازیکن مناسب را جذب کنید، اما آیا در یک نقطه نمی‌شود که این امر شما را از جذب بازیکنانی که تیم را به مرور زمان نو می‌کنند و توسعه می‌دهند بازدارد؟ دوم، زمانی که قدرت تیم خود را ارزیابی می‌کنید، کیفیت عمق تیم را چگونه ارزیابی می‌کنید؟ چون به نظر می‌رسد که یک خط نازک بین گفتن این است که «ما نمی‌خواهیم بیش از حد بازیکن بگیریم» و این که با نداشتن عمق کافی خود را تضعیف کنید.

نکته بسیار دقیقی است که به آن اشاره کردید. اگر به این فکر کنیم که چگونه شانس خود را به حداکثر برسانیم، اگر بدانیم که کل دستمزد ما کمتر از منچسترسیتی خواهد بود و اگر بدانیم که هزینه خالص ما در بازار نقل و انتقالات کسری از منچسترسیتی خواهد بود- و زمانی که من در لیورپول بودم، همین‌طور بود - اگر بپرسید که منچسترسیتی پول خود را کجا خرج کرده، آن‌ها در هر پست، عمق کلاس جهانی دارند. و به خوبی به این موقعیت رسیده‌اند. من نمی‌توانم عمق کلاس جهانی در هر پست داشته باشم. پس آیا می‌خواهم عمق کامل ولی بازیکنانی کمی پایین‌تر از کلاس جهانی داشته باشم؟ یا بازیکنان کلاس جهانی داشته باشم و روی عمق کوتاه بیایم؟

bukayo-saka-of-arsenal

اگر مجموعه‌ای از بازیکنان کلاس جهانی داشته باشم و روی عمق کوتاه بیایم، شانس بهتری برای قهرمانی در لیگ دارم. بازیکنانی که هرگز بازی نمی‌کنند، یا بازیکنانی که احتمال بازی کردنشان در بیش از پنج بازی فصل تنها ۵ درصد است، مثلاً، آن‌ها بازیکنانی هستند که ما حاضر بودیم در موردشان از نظر عمق سازش کنیم. مثلاً دروازه‌بان سوم؛ مدافع مرکزی پنجم؛ شاید حتی مدافع مرکزی چهارم، که اغلب بیش از پنج بازی در فصل انجام نمی‌دهد.

کار دیگری که انجام دادیم، که کمتر از یک سازش بود اما بازار نقل و انتقالات و تحلیل را دشوارتر می‌کرد، این بود که هر بازیکنی که می‌خریم، می‌خواهیم چندکاره باشد. و این به ما امکان می‌داد عمق مشابهی داشته باشیم، اما یک بازیکن باید به‌عنوان ذخیره‌ای برای مدافع آخر و هافبک وسط یا مدافع مرکزی و مدافع آخر باشد. جیمز میلنر یک بازیکن آزاد بود. و به همان اندازه که جیمز میلنر بازیکن خوبی بود، ارزش واقعی او این بود که تقریباً در هر پستی در زمین بازی می‌توانست بازی کند.

از دیدگاه تحلیل داده‌ها، چطور آسیب‌دیدگی‌ها و مهارت حفظ سلامت و حضور در زمین را هنگام ارزیابی بازیکنان در نظر می‌گیرید؟

پیش‌بینی آسیب‌دیدگی بسیار سخت است، زیرا داده‌های مربوطه در دسترس نیستند؛ این اطلاعات شخصی و پزشکی است. اگر بخواهید بازیکنی را جذب کنید، می‌توانید گزارش‌های خبری را درباره سابقه آسیب‌دیدگی او بخوانید، تعداد بازی‌هایی که از دست داده را ببینید و دلایل آن را بررسی کنید. اما هرگز نمی‌توانید داده‌های باکیفیتی در مورد تمرین‌های او داشته باشید. مثلاً اینکه اگر تمرین‌ها سنگین شوند، آیا او آسیب می‌بیند یا خیر، یا اینکه آیا نظم تمرین‌هایش مناسب بوده است یا نه. تنها چیزی که به‌طور قابل اعتمادی می‌تواند آسیب‌دیدگی را پیش‌بینی کند، سابقه آسیب‌دیدگی‌های قبلی است. به عنوان مثال، تیاگو بازیکنی با سابقه آسیب‌دیدگی بود و ما با آگاهی کامل او را جذب کردیم. اما نبی کیتا بازیکنی بدون سابقه آسیب‌دیدگی بود.

تحلیل آسیب‌دیدگی‌ها ذاتاً کار سختی است. ما داده کافی برای تحلیل آن نداشتیم. می‌توانستیم بازیکنان خودمان را تحلیل کنیم، اما آنها همان مجموعه بازیکنانی بودند که همیشه مصدوم می‌شدند. مثلاً، اگر پنجاه آسیب‌دیدگی در هر فصل داشته باشیم، نیمی از این آسیب‌ها مربوط به چهار بازیکن است. برای تحلیل عمق تیم، من شبیه‌سازی‌هایی انجام می‌دادم تا بگویم این بازیکن به‌طور متوسط چند بازی را شروع خواهد کرد. من بازیکنان را به‌صورت تصادفی مصدوم می‌کردم – نه در واقعیت، بلکه در رایانه. به جای اینکه بگویم نرخ آسیب‌دیدگی نبی کیتا در دو سال آینده چه خواهد بود، سناریوهای مختلفی را اجرا می‌کردیم. اگر احساس می‌کردیم بازیکنی احتمال بیشتری برای مصدوم شدن دارد، ریسک آسیب‌دیدگی او را افزایش می‌دادیم و تعداد بازی‌هایی که می‌توانست شروع کند را بررسی می‌کردیم. به این ترتیب، متوجه می‌شدیم که آیا مثلاً یکی از بازیکنان آکادمی باید ده بازی در فصل انجام دهد یا نه. این کار به ما سیگنالی می‌داد که آیا از این ریسک رضایت داریم یا خیر.

این تحلیل مشابه چیزی است که یک شرکت بیمه انجام می‌دهد؛ سناریوهای مختلفی را اجرا می‌کند و از تصمیم‌گیرنده می‌پرسد: آیا از این ریسک راضی هستید؟ و این همیشه چالش‌برانگیز است، چون مربیان می‌خواهند به عنوان یک قاعده کلی، بزرگ‌ترین تیم ممکن را داشته باشند. اما داشتن تیمی بزرگ به این معناست که احتمالاً بازیکنان کلاس جهانی زیادی نخواهید داشت، زیرا بودجه باید به‌صورت گسترده‌تر بین اعضای تیم تقسیم شود.

بریم سراغ باشگاه سابق شما. بگذارید از طرف هواداران لیورپول سوالی بپرسم. باشگاه به اندازه منچسترسیتی، منچستریونایتد یا چلسی در بازار نقل و انتقالات خرج نمی‌کند. این موضوع گاهی هواداران را ناراضی می‌کند. اما به‌عنوان کسی که برای مالکان کنونی کار کرده، آیا فکر می‌کنید لیورپول پشتیبانی مالی کافی برای رقابت در لیگ برتر و لیگ قهرمانان اروپا را دارد؟

نظر من خیلی جانبدارانه است. وقتی در سال ۲۰۱۲ پیوستم و رویکرد آن‌ها را دیدم، می‌دانستم چه برنامه‌ای دارند و آنچه با بوستون رد ساکس انجام داده بودند را دیده بودم. من به این گروه مالک ایمان دارم و به مدت یازده سال در آنجا ماندم، و همین موضوع نشان‌دهنده نظر من نسبت به آن‌هاست. آن‌ها همیشه آماده سرمایه‌گذاری هستند، اگر سرمایه‌گذاری تأثیرگذار باشد. به نظرم مشکل پنجره نقل و انتقالات این است که توجه زیادی را جلب می‌کند، چون همه از داشتن بازیکن جدید خوششان می‌آید. اما آنچه کمتر مطرح می‌شود، پولی است که به روش‌های دیگر، به‌ویژه برای دستمزد بازیکنان، خرج می‌شود.

اگر به هزینه‌های نقل و انتقالات نگاه کنید - مجموع هزینه‌ها، هزینه ناخالص و هزینه خالصی که برای آوردن بازیکنان فعلی به باشگاه خرج شده است - بین آن و عملکرد تیم رابطه‌ای وجود دارد، اما این رابطه به مراتب کمتر از رابطه میان دستمزد بازیکنان و عملکرد تیم است. به‌قدری که در یک فصل، اگر همه اطلاعات مالی را کنار بگذارید و فقط درباره دستمزدها بدانید، می‌توانید پیش‌بینی کنید که تیم چقدر خوب عمل خواهد کرد. برای دوره‌های طولانی‌تر، هزینه‌های نقل و انتقالات اهمیت بیشتری می‌کنند.

دستمزد بازیکنان لیورپول در چند سال گذشته دومین یا سومین دستمزد بالای لیگ برتر بوده است. من هم دوست دارم لیورپول در بازار نقل و انتقالات بیشتر خرج کند، اما ترجیح می‌دهم ۳۵۰ هزار پوند در هفته به محمد صلاح پرداخت کنند. ما می‌توانیم بگوییم: «باشه، محمد، ممنون؛ برو به عربستان.» و آن ۳۵۰ هزار پوند در هفته را در بازار نقل و انتقالات خرج کنیم. لیورپول این پول را بهتر از سایر باشگاه‌ها خرج خواهد کرد، اما موفقیت آن نسبت به پرداخت دستمزد به محمد صلاح برای عملکرد اثبات‌شده‌اش تضمین کمتری دارد. بنابراین، پول خرج می‌شود، اما در جایی خرج می‌شود که برای هواداران جذاب نیست.

پس به‌عنوان یک هوادار لیورپول، دوست دارید که بازیکنان بیشتری جذب کنند؟

دوستان و همکاران سابقم من را برای گفتن این حرف سرزنش می‌کنند، اما بله، به عنوان هوادار، بازیکنان بیشتری می‌خواهم. اما این به این دلیل است که دیگر لازم نیست نگران عملکرد مالی باشم. حالا می‌توانم مثل هر هوادار دیگری بگویم، «یالا، بازیکنان کلاس جهانی بیشتری می‌خواهم!» و اهمیتی نمی‌دهم که شاید قوانین سودآوری و پایداری را نقض کنیم یا هر چیز دیگری.

خب، داده‌ها چه می‌گویند؟ چه تیمی امسال لیگ برتر را خواهد برد؟ آیا منچسترسیتی دوباره قهرمان خواهد شد؟ یا آرسنال این عنوان را می‌گیرد؟ پیش‌بینی شما چیست؟

منچسترسیتی. هنوز قطعی نیست. فکر می‌کنم بنگاه‌های شرطبندی دلایلی غیرفوتبالی برای قهرمان نشدن منچسترسیتی در نظر گرفته‌اند. اگر به خود فوتبال باشد، شرایط مشابه سال گذشته خواهد بود. لیورپول یا آرسنال شانس قهرمانی دارند، اما همچنان منچسترسیتی را به‌عنوان تیم برتر می‌بینیم. تنها چیزی که می‌توان امیدوار بود این است که آن‌ها از روی خستگی یا سهل‌انگاری شکست بخورند. آن‌ها بهترین تیم و بهترین مربی را دارند و این موضوع تعیین‌کننده است.

منبع: حرف مرد

ارسال نظر

نمای روز

داغ

صفحه خبر - وب گردی

آخرین اخبار